داستان موش و گربه( کلیله و دمنه )
مادربزرگ: دخترم، دیگه بقیه بازیتو بذار برای فردا. برو مسواکتو بزن و بیا بریم بخوابیم.
دختر: چشم مادربزرگ، الان میام.
مادربزرگ: آفرین، حالا بیا پیشم. امشب میخوام یکی دیگه از قصه های کتاب کلیله و دمنه رو بگم که داستان موش و گربه هست.
دختر: منتظرم مادربزرگ.